آسمــان نمیدانست حرف دلش را
چگونــه بــه زمیـــن بگــویــد
آسمــان، بــرای زمیــن نــامه نوشــت
و در آن
نقــطه چیــن باران گذاشــت...
♥
یک احساس بارانی...! آن زمان که بارش بی وقفه درد سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی گفت به کدامین گناه چشمانت بارانیست... |